خاطره نویسی

از کلاس برگشتم به روال هرروز به سمت خوابگاه حرکت کردم، به اتاقم رسیدم حال روحی خوبی نداشتم کمی خوابیدم تا شاید بهتر شوم. با صدای دوستم بیدارشدم که اصرار داشت به بیرون رویم، خسته بودم و حوصله بیرون رفتن نداشتم اما به دلیل اصرارهای زیادشان تصمیم گرفتم با انها همراه شوم. لباس هایم را پوشیدم و مقنعه ای که با ان به کلاس میرفتم را به سر کردم ، دوستانم اصرار داشتند تا انقدر رسمی نباشم اما من قبول نکردم کفش هایمان را پوشیدیم و بلاخره به راه افتادیم. پای پیاده سمت پارک حرکت کردیم در این حین دو نفر از دوستانم به بهانه ای از ما جدا شدند بعداز حدودا نیم ساعت به پارک رسیدیم.بعد از کمی صحبت و انتظار خوراکی خریدیم تا خودمان را سرگرم کنیم. در حال خوردن چیپس و ماست بودیم که یکی از دوستانم شروع به عکس گرفتن از خود کرد اما نیت اصلی اش فیلم گرفتن از من بود. صدایی شنیدم سرم را برگرداندم و ان دو دوستم را در حالی که کیک دستشان بود دیدم و حسابی غافلگیر شدم انتظار تولد را نداشتم ، خیلی خوشحال شدم و از دوستانم بابت این غافلگیری تشکر کردم.

بایگانی

از طریق فرم زیر می توانید با من تماس بگیرید.

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.