خاطره نویسی

از کلاس برگشتم به روال هرروز به سمت خوابگاه حرکت کردم، به اتاقم رسیدم حال روحی خوبی نداشتم کمی خوابیدم تا شاید بهتر شوم. با صدای دوستم بیدارشدم که اصرار داشت به بیرون رویم، خسته بودم و حوصله بیرون رفتن نداشتم اما به دلیل اصرارهای زیادشان تصمیم گرفتم با انها همراه شوم. لباس هایم را پوشیدم و مقنعه ای که با ان به کلاس میرفتم را به سر کردم ، دوستانم اصرار داشتند تا انقدر رسمی نباشم اما من قبول نکردم کفش هایمان را پوشیدیم و بلاخره به راه افتادیم. پای پیاده سمت پارک حرکت کردیم در این حین دو نفر از دوستانم به بهانه ای از ما جدا شدند بعداز حدودا نیم ساعت به پارک رسیدیم.بعد از کمی صحبت و انتظار خوراکی خریدیم تا خودمان را سرگرم کنیم. در حال خوردن چیپس و ماست بودیم که یکی از دوستانم شروع به عکس گرفتن از خود کرد اما نیت اصلی اش فیلم گرفتن از من بود. صدایی شنیدم سرم را برگرداندم و ان دو دوستم را در حالی که کیک دستشان بود دیدم و حسابی غافلگیر شدم انتظار تولد را نداشتم ، خیلی خوشحال شدم و از دوستانم بابت این غافلگیری تشکر کردم.

بایگانی
  • ۰
  • ۰

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

  • ۰۱/۱۲/۱۲
  • hadise nakhaei

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی